اهل قلم



خورشید نگاه پر فروغش را از سمت شرق راهی آسمان میکند و حالا آماده ی رویارویی با بازی دراز هستم.

بازی درازی که به گفته راوی معجزه ها در دل خود جای داده است . شش برگزیده ی خدا به بالا ترین نقطه ی غیرت می‌رسند و چه انتظاری داری که نترسند جبهه باطل از فرمان محاصره ی شهید وزوایی .

ادامه مطلب

خورشید با پرتو های نور ، نوید صبح تازه را میدهد و گل های امید را شکوفا می‌کند . 
در راه یادمان مهران هستم و باز مرد روز های سخت برایمان از شهری می گوید که همانند خرمشهر ، آزاده ای به دست خداست .
دفاع مردان استوار روستا نشین از خاک و خانه ی خود با ارامگاهشان نمایان است . به نزدیک ترین نقطه به شهر عشق می رویم . 
شهری که آرزو ی دیرینه ی خیلی از عاشقان است .

ادامه مطلب

راهی سرزمین نور هستم. مثل پروانه ای که تازه از پوسته ابریشم خود رها شده و شوق پریدن به سوی گلستان دارد. احساس نو زندگی کردن دارم. دیدار تازه ای با شهیدان خونم را به غلیان انداخته است. جاده ها یکی پس از دیگری سپری میشوند. به میعادگاه عاشقان نزدیک تر می شوم. انتظار تنها حسی است که دارم. انتظار بستن عهدی دیگر. انگار تپه های نور صدایم می زنند. شاید که این انتظار دوطرفه باشد.

ادامه مطلب

​​​​​_میشود از عشق برایم بگویی؟
_عشق لحظه های با او بودن است.  احساس ناب خوب بودن است. عشق یعنی این لبخند پر فروغ، ذکر با من بمون با من بمون . عشق در آغوش کشیدن نیست، احساس میان دو دوست نیست . حتی بوسه ها را در بر نمی گیرد. عشق تنها با او بودن است . در رکابش دویدن است . عشق یعنی سجده و میثاق او ، احساس ناب دیدار او . من معشوقی بی نظیر دارم . حرف های نا گفتنی دارم . بشنو از من این نوا را که تا او هست هستم . من بی او تاب تحمل ندارم. صبر  نداشتن ها و نبودنش هارا ندارم .  قبول نکن که تنها عاشق منم ولی تنها معشوق من اوست. همان که دنیایش دنیای من است ، همان کا لبخندش لبخند من است. 
_میتوانی اسمش را بگویی؟
_اسم مال زمینی هاست. معشوق من آسمانی است. چهره نورانی اش بی مثال است. معشوق من اسم ندارد. من او صدایش میکنم.

 

زینب عابدینی

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کوین •|وصال|• پسر ویروسی بسته بندي مواد غذايي میز نوین ال ای دی کلاه برداران سُبُلَ السَّلام بازی شادی وبلاگ دبیرستان مولوی اصفهان